مهدویت در خصوص مسائل دینی و مهدویت
|
فقهاء و متفكران اسلامى براى اثبات ولايت فقيه و مشروعيت حكومت ولايى به دلايل نقلى - اعم از آيات و روايات پيامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) - و عقلى متعددى تمسك جستهاند كه بيان هر يك و چگونگى دلالت هر كدام بر ولايت فقيه، نيازمند بررسىهاى مفصل بااستفاده از روش خاص خود، يعنى اجتهاد مىباشد. يكم . دلايل نقلي الف . دلايل قرآني گاهى گمان مىشود تنها مدرك اسلامى بودن يك مسأله، اين است كه: در قرآن كريم مطرح شود و چگونگى طرح آن كاملاً شفاف، روشن و بى نياز از ژرفنگرى و تأملات اجتهادى باشد. در حالى كه: يكم. عقل و سنت نيز هر يك منبع و مدرك معتبرى در اسلام است و آموزههاى اسلامى را مىتوان و بلكه بايد از مجموع هر سه منبع (قرآن، سنت و عقل) شناخت. دوّم. طرح مسائل در قرآن، گونههاى مختلفى دارد و در بسيارى از موارد استنباط يك مسأله از قرآن مجيد، بدون آشنايى با متدلوژى فهم دين و فرايند استنباط امكانپذير نيست. در عين حال يكى از سادهترين روشها براى اثبات ولايت فقيه از طريق قرآن، مراجعه به شرايط حاكم در قرآن است كه پس از معصومين تنها بر ولى فقيه صدق مىكند. ش شرايط حاكم جامعه 1. اسلام و ايمان خداوند مىفرمايد: (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً)؛نساء (4)، آيه 141. «خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان سلطه نمىدهد» و (لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَيْءٍ)؛آل عمران (3)، آيه 28. «مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان دوست و ولى خود بگيرند و هر كس چنين كند از لطف و ولايت خدا بى بهره است». 2. عدالت (در مقابل ظلم) خداوند حكومت و ولايت ظالمان را نمىپذيرد؛ پس حاكم و ولى بايد عادل باشد: (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ)؛هود (11)، آيه 113. «به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد». اين ركون و گرايش در روايات به «دوستى و اطاعت» تفسير شده است.تفسير على بن ابراهيم، ج 1، ص 338. همچنين خداوند در شرايط امامت به حضرت ابراهيم فرمود: (لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ)؛بقره (2)، آيه 124. «عهد من به ستمكاران نمىرسد» . 3. فقاهت حاكم اسلامى بايد عالم به احكام اسلام باشد تا بتواند آنها را اجرا كند. در زمان پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) اين علم از سوى خداوند به آنان داده شده است و در زمان غيبت امام معصوم(ع)، داناترين مردم به احكام؛ يعنى، فقها حاملان اين علماند. قرآن درباره شرط علم مىفرمايد: (أَ فَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؛يونس (10)، آيه 35. «آيا كسى كه به راه حق هدايت مىكند، سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا كسى كه راه نمىيابد؛ مگر آنكه راه برده شود؛ شما را چه مىشود؟ چگونه داورى مىكنيد؟» فقيه با تخصصى كه سالها در تحصيل آن كوشش كرده، مىتواند احكام اسلام را از قرآن، سنت، عقل و اجماع به دست آورد؛ اما غير فقيه اين تخصص را ندارد و بايد احكام اسلام را از فقيه بياموزد. اشكال. غير فقيه مىتواند احكام اسلام را به صورت فتوا از فقيه بگيرد و حكومت كند، پس لازم نيست حاكم خودش فقيه باشد. پاسخ. يكم. آگاهىهاى لازم از اسلام براى حكومت، اختصاص به فتوا ندارد تا گفته شود: غير فقيه از فقيه تقليد مىكند؛ بلكه در بسيارى از موارد، فقيه بايد با توجه به ملاكهاى ترجيح در تزاحم احكام و يا تشخيص موارد مصلحت، حكم حكومتى صادر كند. «حكم حكومتى» خارج از دايره فتوا و تقليد است؛ در عين آنكه مسألهاى تخصصى و در حوزه تخصّص فقيه است. دوّم. آيا غير فقيه اطاعت از فقيه را در همه موارد بر خود لازم مىداند؟ يا فقط در مواردى كه خود تشخيص مىدهد، از فقيه اطاعت مىكند؟ در صورت دوم هيچ ضمانتى بر اجراى احكام الهى و دينى بودن حكومت وجود ندارد. در صورت اول، در واقع آن فقيه ولايت دارد و شخصى كه به طور مستقيم امور اجرايى را به عهده دارد، مجرى از سوى او به شمار مىآيد و اين يكى از شيوههاى اجرا و اعمال ولايت فقيه است. اشكال. در اين آيه اطاعت از (مَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ) سزاوارتر از (مَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى) معرفى شده است؛ يعنى، اطاعت از فقيه را سزاواتر از اطاعت غير فقيه مىداند. بنابراين اطاعت غير فقيه نيز با وجود فقيه مقبول است؛ گرچه اطاعت از فقيه بهتر است! پاسخ. مانند اين سخن را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغهج 9، ص 328. در مقايسه بين امام على(ع) و خلفاى پيش از او مىگويد؛ يعنى، او اطاعت از اميرالمؤمنين(ع) را بهتر از ولايت ديگران مىانگارد؛ نه لازم و واجب! سزاواتر بودن در آيه، سزاوارى در حد الزام است؛ يعنى، فقط بايد از او پيروى كرد؛ زيرا در ذيل آيه مردم را توبيخ مىكند كه چرا از (مَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ) پيروى نمىكنيد: (فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؟ بنابراين سزاوارى در حد الزام است. مشابه اين مسأله در موارد ديگرى نيز در قرآن وجود دارد؛ مثلاً در آيه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ)؛ احزاب (33)، آيه 6. كه در بحث ارث است و وجود هر طبقه مانع از ارث طبقه دوم مىشود. آيات بىشمار ديگرى نيز وجود دارد كه فضيلت عالمان را بر غير عالمان بيان كرده است.زمر (39)، آيه 9. از نظر عقل نيز با وجود شايستهتر، نبايد به فروتر تن داد؛ به ويژه در امر رهبرى كه تعيين سرنوشت جامعه در گرو آن است. ۴. كفايت توانايى و شايستگى اداره امور جامعه كه از آن به مدير و مدبّر بودن نيز تعبير مىشود. حضرت يوسف فرمود: (قالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ)؛ «گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى امين و كاردانم». در داستانيوسف (12)، آيه 55. حضرت موسى و دختر شعيب نيز آمده است: (...إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ )؛ «بهترين كسى كه مىتوانى به تواناى درستكار است»قصص (28)، آيه 26. و .... از مجموع اين آيات، مىتوان تصويرى كلى از سيماى حاكم از ديدگاه قرآن به دست آورد. در منطق قرآن حكومت و زمامدارى، تنها شايسته كسانى است كه از صلاحيتهاى علمى و اخلاقى و توانمندىهاى لازم برخودار باشند. به دست آوردن اين تصوير در زمان غيبت امام معصوم(ع) بر «ولايت فقيه» تطبيق مىكند. از طرف ديگر حكومت اسلامى حكومت قانون خداست: (مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ)؛ مائده (5)، آيه 44. و آن بدون حاكميت دينشناس و متخصص مستعد در اجراى احكام الهى (فقيه عادل و جامع الشرايط) امكانپذير نيست.الف. تفسير پيام قرآن، ج 10 (قرآن مجيد و حكومتاسلامى)؛ ب. ذوعلم، على، نگاهى به مبانى قرآن ولايت فقيه؛ پ. مكارم شيرازى، آيتالله ناصر، آيات ولايت در قرآن. ب. دلايل روايي روايات معتبر بسيار متعددي در اين زمينه وجود دارد : مقبوله عمر بن حنظله در طول تاريخ مورد استناد فقهاى شيعه بوده است؛ از جمله در ميان متأخرين مرحوم محقق نراقى در «عوائد الايام»، صاحب جواهر در «جواهر الكلام» شيخ انصارى در «القضاء و الشهادات»، بحر العلوم در «بلغة الفقيه»، مامقانى در «هداية الانام فى حكمالاموال الامام»، ميرزاى نائينى در «منية الطالب»، سبزوارى در «مهذب الاحكام» امام خمينى(ره) در «البيع»، آيتالله گلپايگانى در «الهداية الى من له الولاية» آيت الله جوادى آملى در «پيرامون وحى و رهبرى» و بسيارى از انديشمندان ديگر قرار گرفته است. در اين روايت، امام صادق(ع) مىفرمايند: ... من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما فأنىقد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانّما استخفّ بحكمنا و علينا ردّ و الرادّ علينا كالراد على الله وهو على حدالشرك بالله.، (اصول كافى، ج 1، ص 67؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 98). مرحوم كلينى به سند از عمر بن حنظله روايت مىكند كه: «از امام صادق(ع) پرسيدم: درباره دو نفر از ما (شيعيان) كه در باب «دين» و «ميراث» نزاعى دارند، آن گاه به نزد سلطان يا قاضيان (قضات حكومتهاى جور)جهت حل آن مىروند. آيا اين عمل جايز است؟ حضرتفرمود: هر كس در موارد حق يا باطل به آنها مراجعه كند، در واقع به سوى طاغت گرفته و از طاغوت مطالبه قضاوت كرده است؛ از اين رو آنچه بر اساس حكم او (كه خود فاقد مشروعيت است) دريافت مىدارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد زيرا آن رابر اساس حكم طاغوت گرفته است، در حالى كه خداوند امر فرموده است: كه بايد به طاغوت كافر باشند (و آن را به رسميت نشناسند). خداوند متعال مىفرمايد: يريدون ان يتحاكموا الى الطّاغوت و قد امروا انيكفروا به آنگاه عمر بن حنظله مىپرسد: پس در اين صورت چه بايد كنند؟ امام(ع) فرمود: بايد به كسانى از شما (شيعيان) كه حديث و سخنان ما را روايت مىكنند و در حلال و حرام ما به دقت مىنگرند و احكام ما را به خوبى باز مىشناسند (عالم عادل) مراجعهكنند و او را به عنوان حاكم بپذيرند. من چنين كسى را بر شما حاكم قرار دادم. پس هرگاه به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود، حكم خدا كوچك شمرده شده و مارد شده، و آن كه ما را رد كرده و آن كه ما را رد كند، خدا را رد كرده است و چنين چيزى در حد شرك به خداونداست.» اين حديث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقهاى شيعه است. از طرفي پرسش کننده که عمر بن حنظله باشد خود فرد دانايي است و سؤالات وي نيز دقيق و راه گشاشت. در مقابل امام نيز جواب هايي جامع و راه گشا به اين پرسش ها مي دهند. دلالت حديث: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصيه ايجابى و سلبى است: 1. از يك طرف امام صادق(ع) مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضيان دولت نامشروع را حرام مىشمرد و احكام صادره از سوى آنها را - اگر چه صحيح باشد - فاقد ارزش و باطل مىداند. 2. از طرف ديگر، جهت رفع نيازهاى اجتماعى و قضايى شيعيان را بر فقهاى جامعالشرايط، مكلف مىسازد. 3. عبارت فانى قد جعلته عليكم حاكما؛ او را حاكم بر شما قرار دادم با وضوح و روشنى، نصب فقيه عادل بر حكومت و مرجعيت در همه امور سياسى، اجتماعى و قضايى به دست مىآيد. هر چند ظاهر پرسش در روايت، مسئله منازعه و قضاوت است ليكن آنچه جهت و ملاك عمل است، پاسخ امام(ع) است و سخن آن حضرت عام است، خصوصا جمله فانى قد جعلته عليكم حاكما با توجه به واژه «حاكم» - كه دلالت بر حكومت دارد - نسبت به ساير مسائل و شئون حكومتى تعميم يافته و شامل آنها نيز مىشود. البته قرائن واضح و روشن ديگرى نير در پاسخ امام(ع) وجود دارد؛ از جمله استناد به آيه شريفه و منع از مراجعه به طاغوتها به طور كلى از طرف ديگر امام(ع) در صدر روايت، دادخواهى و مراجعه به سلطان و قضات حكومتى را حرام شمرده، حكم آنها را باطل مىداند،حتى اگر قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد؛ زيرا اصل اين نظام حكومتى در نگاه قرآن و اهل بيت(ع) مردود است و انحصارا مراجعه به حكومت مشروع كه انتصاب از ناحيه شارع مقدس است، مورد توصيه و تكليف امام قرار گرفته است. امام راحل(ره) در كتاب «ولايت فقيه» در تفسير و تبيين روايت عمر بن حنظله چنين مىنگارد: «همان طور كه از صدر و ذيل اين روايت و استشهاد امام(ع) به آيه شريفه به دست مىآيد، موضوع سؤال، حكم كل بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزائى، هم به قضات مراجعه مىشود و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف دعوا به قبول محاكمه يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى، هر دو است؛ لهذا در اين روايت از امام(ع) سؤال مىشود كه آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم، حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا - چه اجرايى و چه قضايى - نهى مىفرمايند، دستور مىدهند كه ملت اسلام در امورخود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه عمال آنها هستند، رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند. مسلمان، اگر پسر او را كشتهاند يا خانهاش را غارت كردهاند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنيناگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمىتواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هر گاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»، يعنى قدرتهاى ناروا روى آورده است و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلّم خويش نايل آميد، فانما يأخذه سحتا و ان كان حقا ثابتات له به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند.... اين حكم، سياست اسلام است. حكمى است كه سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاىناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند، خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شوند، و راه به سوى ائمه هدى(ع) و كسانى كه از طرف آنها حق حكومت و قضاوت دارند، باز شود. مقصود اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمّال آنهاهستند، مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابر اين تكلف ملت اسلام چيست؟ و در پيش آمدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال: ينظران من كان منكم ممن كان روى حديثنا ونظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا؛ در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا - طبق قاعده - آشنايند و احكام مارا طبق موازين عقلى و شرعى مىشناسند، رجوع كنند، (ولايت فقيه، صص 80 - 77) «... اين فرمان كه امام(ع) صادر فرموده، كلى و عمومى است؛ همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) در دوران حكومت ظاهرى خود، حاكم و والى و قاضى تعيين مىكرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند و تعبير به «حاكما» فرموده تا خيال نشود كه فقطامور قضايى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباطى ندارد؛ غير از صدر و ذيل روايت و آيهاى كه در حديث ذكر شده، استفاده مىشود كه موضوع، تنها تعيين قاضى نيست كه امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده و در نتيجه، يكى ازدو سؤالى را كه مراجعه به دادخواهى از قدرتهاى اجرايى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد. اين روايت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسهاى نيست. جاى ترديد نيست كه امام(ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اينفرمان امام(ع) اطاعت نمايند»، (همان، ص 102 - 106). نتيجه استدلال اين است كه فقهاى جامع الشرايط علاوه بر منصبهاى ولايت در افتاء، اجراى حدود، اختيارات قضايى، نظارت بر حكومت و امور حسبيه، در مسائل سياسى و اجتماعى نيز ولايت دارند و اين مناصب و اختيارات، از اطلاق ادله ولايت فقيه استفاده مىگردد.بديهى است امام(ع) شخص معينى را به حاكميت منصوب نكرده است بلكه به صورت عام تعيين نموده است. اطاعت از حاكمى كه به نصب عام از جانب معصوم(ع) نصب شده، واجب است و عدم پذيرش حكم وى به مثابه عدم پذيرش حكم معصوم(ع) مىباشد. خصوصيات و معيارهاي فقيه: جالب است که در همين روايت عمر بن حنظله از امام مي پرسد که اگر به دو نفر از افرادي با اين خصوصيات که ذکر فرموديد(فرد عالمي که رواي حديث ائمه باشد و احکام را بشناسد و ..) در حکم اختلاف داشتند، ما به کلام نظر عمل کنيم، حضرت فرمودند: «الحکم ما حکم به اعدلها و افقههما و اصدقهما في الحديث و اورعهما...؛ يعني حکم (درست) آن است که عادل تر و فقه تر و راستگو در حديث و پرهيزکارتر صادر کرده باشد». امام دو نوع ملاک و خصوصيت براي چنين عالمي معين کرده اند، يک نوع ملاک علمي که فرد فقيه بايد حديث را به درستي نقل کند و در احکام صاحب نظر باشد و خلاصه فقيه باشد، دوم ملاک هاي شخصيتي و تقوايي است، بنابراين بايد به فقيهي مراجعه کرد که داراي اين خصوصيات باشد و از چنين اشخاصي بايد معارف ديني را أخذ کرد و خصوصا آنجا که پرسش و مسأله و حکم دقيق تر است، بايد به کسي که اين ملاک ها را قوي تر دارد رجوع کرد. اين مهم در بخش تقليد رساله هاي عمليه به عنوان مجتهد و مرجع تقليد اعلم (و باتقواتر) طرح شده است و براي شناخت مجتهد اعلم، اگر خودمان اهل فن نبوديم بايد به افراد خبره و عالم رجوع کنيم. در مورد يقين ولي فقيه با توجه به حساسيت موضوع و اين که ولايت فقيه نه فقط به صورت يک نظريه منسجم طرح شده، بلکه اکنون يک نهاد حکومتي در رأس کشور است، قانون اساسي مجلسي از همين افراد خبره و کارشناس با رأي مردم براي شناخت فقيهي که داراي ملاک هاي علمي و تقوايي قوي و نيز ملاک هاي تدبري و مديريتي و سياسي و اجتماعي برتر باشد را براي تعيين رهبر ولي فقيه پيش بيني کرده است. علاوه بر روايت فوق،روايات متعدد ديگرى نيز دلالت بر ولايتفقيه دارد كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مىنماييم و شرح چگونگى دلالت آنها را به منابعى كه معرفى مىشود وا مىگذاريم: 1- روايت اميرالمؤمنين(ع) از پيامبر اكرم(ص): اللهم ارحم خلفايى قيل يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال الذين يأتون من بعدى يروونعنّى حديثى و سنّتى، (وسائل الشيعه، ج 18، باب 8، ح 50). 2- روايت امام موسى بن جعفر(ع): .. لأنّ المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام كحِصنِ سورِ المدينة لها، (اصول كافى، ج 1، ص 38، بابفقدد العلماء) 3- روايت امام صادق(ع) از پيامبر اكرم(ص): الفقهاء اُمناء الرُسُل...، (اصول كافى، ج 1، ص 46). ۴- روايت حضرت رضا(ع): «انّ الخلق لمّا وقفوا على حدّ محدود...»، (بحارالانوار، چاپ جديد، ج 6، ص 60). 5- توقيع مبارك حضرت ولى عصر(عج): «واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، ح 8). 6- فرمايش اميرالمؤمنين (ع) به شريح: «قد جلست مجلسا لايجلسه الاّ نبىّ او وصىّ نبىّ او شقىّ»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 6، ح 2) 7- حديث امام صادق(ع): «اتقوا الحكومة فانّ الحكومة انّما هى للامام...»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 7، ح 3). 8- روايت ابى خديجه از امام صادق(ع): «... واياكم ان يخاصم بعضكم بعضا الى السلطان الجائر»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 100، ح 6) 9- حديث امام صادق(ع) از رسول اللّه(ص): «انّ العلماء ورثة الأنبياء»، (اصول كافى، ج 1، ص 34). 10- آيه كريمه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم»، (احزاب، آيه 6). 11- روايت: «منزلة الفقيه فى هذا الوقت كمنزلة الانبياء من بنى اسرائيل»، (بحارالانوار، ج 78، ص 346). ۱۲- روايت رسول اكرم(ص): «علماء امّتى كساير انبياء قبلى»، (جامع الاخبار). 13- روايت: «العلماء حكام على الناس»، (مستدرك وسائل الشيعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 33). ۱۴- روايت امام حسين(ع) از حضرت امير(ع): «مَجارى الامور والاحكام على اَيدى العلماء باللّه الأُمناء على حلاله و حرامه»، (مستدرك وسائل الشيعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 16) 15- حديث پيامبر اكرم(ص): «السلطان ولى من لا ولى له»، (سنن بيهقى، ج 7، ص 105). 16- احاديثى كه در باب حدود آمده است و در آنها لفظ امام ذكر شده مانند: «مَن اقرّ على نفسه عند الامام... فعلى الامام اَن يقيم الحدّ عليه»، (وسائلالشيعه، باب 32 از ابواب مقدمات حدود، ح 1). ۱۷- روايت امام باقر(ع): «اذا شهد عندالامام شاهدان... اَمَر الامام(ع) بالافطار»، (وسائل الشيعه، باب 6 از ابواب احكام ماه رمضان، ح 1) 18- روايات متعددى در باب امر به معروف و نهى از منكر چرا كه بعضى از مراتب نهى از منكر جذب و جرح و... است و بدون حاكم اسلامى منجر به هرج و مرج در جامعه مىشود و از طرفى هم مىدانيم كه اين احكام در زمان غيبت تعطيل نشدهاند. البته روشن است كه هر يك از اين روايات توضيح فراوانى دارند كه مىتوانيد به كتابهاى مفصل از جمله كتاب «شؤون و اختيارات ولى فقيه» ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خمينى(ره) مراجعه كنيد. دوم. دلايل عقلى دلايل عقلى متعددى بر اثبات ولايت فقيه اقامه شده است كه به دو دليل از آنها اكتفا مىنماييم: دليل اول. اصل تنزل تدريجى اين دليل از مقدمات ذيل تشكيل شده است: 1. براى تأمين نيازمندىهاى اجتماعى و جلوگيرى از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حكومت در جامعه، امرى ضرورى است. 2. اجراى احكام اجتماعى اسلام ضرورى است و اين امر به زمان حضور پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) اختصاص ندارد؛ يعنى احكام اسلام جاودان است و بايد در همه زمانها و مكانها اجرا گردد. 3. حكومت مطلوب در اسلام، حكومتى است كه معصوم(ع) در رأس آن باشد. 4. هنگامى كه فراهم آوردن مصلحت لازم در حد مطلوب ميسر نشد، بايد نزديكترين مرتبه به حد مطلوب را تأمين كرد. هنگامى كه مردم از مصالح حكومت معصوم(ع)، مرحوم باشند، بايد به دنبال نزديكترين و شبيهترين حكومت به حكومت امام معصوم(ع) باشيم. نزديكى يك حكومت به امام معصوم(ع) در سه امر متبلور مىشود: نخست، علم به احكام كلى اسلام (فقاهت)؛ دوم، شايستگى روحى و اخلاقى، به گونهاى كه تحت تأثير هواهاى نفسانى و تهديد و تطميعها قرار نگيرد (تقوا) سوم، كارايى در مقام مديريت جامعه كه به خصلتهاى فرعى از قبيل درك سياسى، اجتماعى، آگاهى از مسائل بين المللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهكاران تشخيص اولويتها و اهميتها. با توجه به اين مقدمات نتيجه مىگيريم كسى كه بيش از ساير مردم، واجد اين شرايط باشد (فقيه عادل، زمانشناسى و قادر به مديريت كلان اجتماعى) بايد رهبرى جامعه را عهدهدار شود و اركان حكومت را به سوى كمال مطلوب سوق دهد. تشخيص چنين كسى طبعا بر عهده خبرگان خواهد بود چنان كه در ساير شئون زندگى اجتماعى نيز چنين است. دليل دوم: ولايتفقيه يا حاكميت اصلح در عصر غيبت: اين دليل نيز داراى مقدمات زير است: 1- ولايت بر اموال و اعراض و نفوس مردم، از شؤون ربوبيت الهى است و فقط با نصب و اذن خداى متعال، مشروعيت مىيابد. ۲- خداوند اين حق قانونى را به پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) داده است. 3- در زمانى كه مردم از وجود رهبر معصوم محرومند، يا بايد خداى متعال از اجراى احكام اجتماعى صرفنظر كرده باشد، يا اجازه اجراى آن را به كسى كه اصلح از ديگران است، داده باشد تا ترجيح بلا مرجوح و نقض غرض و خلاف حكمت لازم نيايد و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرض دوم ثابت مىشود؛ يعنى ما از راه عقل كشف مىكنيم كه چنين اذن و اجازهاى از طرف خداى متعال و اولياى معصوم(ع) صادر شده است؛ حتى اگر بيان نقلى روشنى در اين خصوص به ما نرسيده باشد. 4- فقيه جامعالشرايط، همان فرد اصلحى است كه هم احكام اسلام را بهتر از ديگران مىشناسد، هم ضمانت بيشترى براى اجراى آن دارد و هم در مقام تأمين مصالح جامعه و تدبير امور مردم كارآمدتر است. دقت در دليل عقلى و تبيين فلسفى نظام ولايتفقيه، بيانگر آن است كه صرف نظر از ادله فقهى و تعبدى، عالىترين وجه حكومت اسلامى كه مطلوبيت دارد، حاكميت معصوم(ع) است؛ اما در اسلام چون ارزشها داراى مراتب بوده و بىشك حكومت نيز يك ارزش است، با عدم دسترسى به معصوم، بايد كسى را براى حاكميت برگزيد كه در علم و عمل، شبيهترين مردم به معصوم(ع) باشد و آن فقيه جامعالشرايط است كه از جهت صلاحيتها، شباهت بيشترى به معصوم(ع) دارد. براى مطالعه و تحقيق بيشتر ر.ك: 1- ولايت فقيه و جهاد اكبر، امام خمينى 2- ولايت فقيه از ديدگاه فقها و مراجع، على عطايى 3- ولايت فقيه به زبان ساده، شفيعى 4- ولايتفقيه، ولايت، فقاهت و عدالت، جوادى آملى 5- حدود ولايت حاكم اسلامى، احمد نراقى 6- حكومت الهى و ولايت و زعامت، مصطفى آيت اللهى 7- ولايت فقيه و حاكميت ملت، طاهرى خرمآبادى 8- ولايت فقيه، شهيد هاشمىنژاد 9- مجله حوزه شماره 85 - 86 بحثى درباره ولايت فقيه، نجابت 10- ولايت فقيه يا حكومت اسلامى در عصر غيبت، محمد يزدى 11- ولايت فقيه، آيتالله معرفت 12- دين و دولت در انديشه سياسى اسلام، محمد سروش 13- نظام سياسى اسلام، محمد جواد نوروزى 14- حاكميت دينى، نبى الله ابراهيم زاده آملى 15- شريعت و حكومت، سيد محمد مهدى موسوى خلخالى 16- جامعه مدنى و حاكميت دينى، عبدالحسين خسروپناه 17- پرسش ها و پاسخ ها ، دين وسياست ، ولايت فقيه ، حميد رضا شاكرين و عليرضا محمدي ،نشر معارف . اين كتاب پاسخگوي بسياري از شبهات اساسي كه در مورد ولايت فقيه وجود دارد مي باشد. نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: دینی ، ، برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |